نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - کتاب آقا ولی
«وقتی در میدان مین پایش روی مین رفته بود اولا با تیزهوشی متوجه این موضوع شده بود و ثانیا پا را عقب کشیده بود تا نوک پنجه پا و بامهارتی که داشت طوری خودش را به عقب پرت کرده بود ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مصیب مرادی‌کشمرزی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۸۰۰۷۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۶

«نگاه آقا مهدی زین‌الدین به مصیب، نگاهی همراه با افتخار و لذت بود و می‌گفت: هر وقت آقا مصیب با ما باشد، خیال‌مان از بابت تخریب راحت است ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مصیب مرادی‌کشمرزی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۷۹۴۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۲۲

برگی از خاطرات دفاع مقدس
«پس از نماز مغرب و عشاء طوفان خیلی شدیدی شد و یک بارانی هم گرفت. خیلی هم حالت وحشتناکی داشت. طوفان به‌حدی شدید بود که قوطی‌های کنسرو را با خودش می‌برد و تق‌تق صدا می‌کرد. هوا مقداری بعد از باران خنک و لطیف شد. برای عملیات آماده شدیم. به شکل ستونی به ما مأموریت داده بودند و جناح راست را ما باید تأمین می‌کردیم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات رزمنده «ولی‌الله محمدی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۵۷۴۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۵

«در جلسه‌ها خوراکی، میوه و ... می‌دادند. مسیب نمی‌خورد. می‌گفت تا وقتی همه نیرو‌های من از این پذیرایی استفاده نکنند من هم نمی‌خورم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مصیب مرادی‌کشمرزی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۵۴۵۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۰

«من خیلی دلم برای شهادتش تنگ می‌شود چرا که مصداق دوست خوب و مانند برادر برای من بود که از خبر شهادتش واقعا متاثر شدیم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مصیب مرادی‌کشمرزی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۴۶۷۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۰۵

توسط انتشارات راه‌یار منتشر شد
کتاب «آقاسعید» مستندی درباره زندگی و زمانه شهید کرمانشاهی، «سیدمحمدسعید جعفری» است که به قلم «محمدمهدی همتی» تألیف شده و از سوی انتشارات راه یار روانه بازار نشر شده است.
کد خبر: ۵۷۳۳۴۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۵

کتاب «آقا رجب»  داستان های کوتاه الهام گرفته شده از زندگی سردار شهید «رجبعلی محمد زاده » به نویسندگی «مائده گوهری» و تصویر گر«مرتضی شادمهر» توسط نشر معبر در سال1402 چاپ شده است.
کد خبر: ۵۷۲۰۳۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۳

«عمل مصیب هفت ساعت طول کشید و شست پایش را قطع کردند. بعد از عمل، فرمانده گردان حضرت رسول به ملاقات مصیب آمد. یک اورکت‌ تر و تمیز به مصیب داد و گفت این را فرمانده لشکر حاج مهدی زین‌الدین داده تا به شما بدهم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات برادر شهید «مصیب مرادی‌کشمرزی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۱۸۶۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۹

توسط انتشارات به‌نشر
کتاب «آقا سید محمود» نوشته محمداسماعیل حاجی علیان زندگی داستانی آیت الله سید محمود حسینی شاهرودی توسط انتشارات به‌نشر منتشر و در سی و پنجمین نمایشگاه کتاب تهران عرضه می‌شود.
کد خبر: ۵۶۷۷۶۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۹

«اهل کار و تلاش بود. بنده که مدتی در واحد اطلاعات خدمتش بودم هیچ‌وقت او را در حال استراحت ندیدم. حتی برخی اوقات که همه رزمنده‌ها خسته می‌شدند او خسته نمی‌شد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات دختر شهید «مصیب مرادی‌کشمرزی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۵۵۳۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۷

«همه مأموریت‌های مهم و مشکل تخریب به آقا مسیب محول می‌شد. از طرف فرماندهی مأموریت انفجار «سد دربند خان عراق» به آقا مسیب محول شد. آقا مسیب هم پذیرفت و نیرو‌های خود را برداشت و رفت ...» ادامه این خاطره از شهید «مسیب مرادی‌کشمرزی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۵۳۴۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۳

«وقتی خبر شهادت مصیب را آوردند مادرم بی‌تابی می‌کرد و می‌گفت باید جنازه پسرم را ببینم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات خواهر شهید «مصیب مرادی‌کشمرزی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۴۴۰۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۰۵

«اطلاعات و عملیات هر جایی که وارد می‌شد نمی‌خواست تعداد نیرو‌ها و مأموریت‌هایش لو برود. قبل از عملیات والفجر ۱۰ برای همین از پوشش جهاد سازندگی استفاده می‌کردیم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات دختر شهید «مصیب مرادی‌کشمرزی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۲۹۴۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۱

معرفی کتاب؛
کتاب "آقا مصطفی" نوشته میلاد طالبی، زندگینامه شهید والامقام مصطفی طالبی را روایت می‌کند.
کد خبر: ۵۶۲۶۷۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۰۴

«درایت و مدیریت آقای مسیب مثال‌زدنی بود. در عملیات والفجر ده طوری منطقه را شناسایی کرده بودند که سردار عراقی فرمانده تیپ به آقا مسیب گفت شناسایی شما به‌قدری دقیق بود که ما در مرحله اول توانستیم بدون تلفات انسانی دشمن را دور بزنیم و از پشت غافل‌گیر کنیم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات دختر شهید «مسیب مرادی‌کشمرزی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۰۷۶۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۲۱

«آقامسیب رانندگی می‌کرد. یک آن، بچه ۱۲ ساله‌ای بدون توجه و با سرعت وارد خیابان شد و با ماشین بهش زدیم. بچه نقش زمین شد. مردم جمع شدند تا ببینند برایش چه اتفاقی افتاده است ...» ادامه این خاطره از شهید «مسیب مرادی‌کشمرزی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۹۹۳۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۰۴

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«تمام بیمارستان‌های صحرایی را هم گشتیم. نبود. جنازه برادرم ناپدید یا بهتر بگویم در خاک کشور خودش مفقود شده بود. رفتیم معراج شهدا. آن‌جا یک سری جنازه‌هایی بود که ناشناخته بودند. مثلاً پا بود، دست بود، دندان بود و به این شکل، نگاه می‌کردیم تا شناسایی کنیم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۵۵۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۳

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«یادم هست مردم جمع شده بودند و با تعجب کشته‌ها را نگاه می‌کردند. کشته‌های تنومندی که لباس نظامی و کردی پوشیده و سرشان هم دستمال بسته بودند. من تا حالا چنین وضعیتی را ندیده بودم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۳۶۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۶

«اگر فرمانده محور سؤال می‌کرد راه یا محور باز است؟ می‌گفت اول من رد بشوم اگر مین یا مانع دیگری نبود بعد بچه‌ها را ببرید ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مسیب مرادی‌کشمرزی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۵۸۱۷۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۰۹

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«دم دمای ظهر بود که بی‌سیم، احمد کاظمی را خواست. پشت خط، آقای رحیم صفوی بود که با آقای کاظمی کلی شوخی کرد و وسط بحث، جدی بهش گفت: بچه‌ات به دنیا آمده احمد! روحیه بچه‌ها خیلی بهتر شد ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۱۳۹۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۰۹